روستای ارا

مطالبی در باره ی ارا

روستای ارا

مطالبی در باره ی ارا

روستای ارا
درباره : تک نگاری ایالت فلورین! موقعیت: روستای ارا یکی از روستاهای کوهستانی وخوش آب وهوای بخش چهار دانگه ی ساری است. این روستا در 105 کیلومتری شهرستان ساری ودر35کیلومتری کیاسر (مرکز بخش چهار دانگه) و81کیلو متری دامغان و95کیلومتری سمنان واقع شده است آب وهوای آن در زمستان سرد ودر تابستان معتدل است این روستا به دو بـخش (جنگلی،کوهستانی) تقـسیم می شود.نام این روستا در اغلب نقشه های جغرافیایی نـیامده است؟! اکثر راه های متصل به این روستا ( چه از ساری ، چه از دامغان وچه از سمنان)جز چند کیلومترآسفالت است جمعیت ،زبان وشغل: این روستابیش از200خانوار جـمعّیت دارد که حدود 100 خانوار در روسـتای اراء ساکن هستند وبقیه در شهر های سمنان،ساری،دامغان،قم و تهران وشهرهای دیگر زنـدگی می کنند،مـردم این روسـتا دارای مذهب شـیعه هستند،زبان مردم این روستا محلی مازندرانی(طبری)است .کار اصلی مردم این روستا کشاورزی و دامپروری است معادن :در این روستا معادن مختلفی وجود دارد که از قدیم الایام از آن بهره برداری می شد مثل ،زغال سنگ و فلورین،. . . که بعضی ها به شوخی و به خاطر نیامدن نام این روستا در نقشه های جغرافیا وبه خاطر معدن فلـورین،به این روسـتا ایالت فلورین می گویند!. استفاده از محتوای این وبلاک با ذکر منبع بلامانع است.
پیام های کوتاه
  • ۵ بهمن ۹۱ , ۱۷:۰۰
    کو؟
بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب با موضوع «داستانک-حکایت» ثبت شده است

مردی تمام روزهای زندگی اش رامانند فیلمی می دیدهمان طور که به گذشته اش نگاه نگاه می کرد دو رد پا بر روی پرده ظاهر می شد یکی مال او و دیگری  از آن خداوند آنگاه ایستاد و به عقب نگاه کرد  در   بعضی از جاها فقط یک رد پا وجود داشت اتفاقا ،آن محل ها مطابق با سخت ترین روزهای زندگی او بود روزهایی با بزرگترین دردها،رنج ها،ترس ها و..... آن گاه پرسید: خداوندا،تو به من گفتی در تمام ایام زندگی ام با من خواهی بود و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم خواهش می کنم به من بگو چرا در آن لحظات  درد آور مرا تنها گذاشتی؟ خداوند پاسخ داد:  فرزندم تو را دوست دارم و به تو گفتم که در تمام سفر با تو خواهم بودمن هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت نه حتی برای لحظه ای  و من چنین نکردم  هنگامی که در آن روزها یک رد پا بر روی شن ها دیدی من بودم که تو را به دوش می کشیدم.

 

(فرهنگ عامیانه برزیلی) 
۰ نظر ۰۵ خرداد ۸۹ ، ۲۲:۰۵

شخصی به خانه دوستش رفت تا خر اورا به عاریت بگیرد.مردچون نمی خواست الاغش را به کسی بدهد گفت الاغش را به دیگری قرض داده است .دراین هنگام ناگهان صدای الاغ که در طویله بود بلندشد.آن شخص گفت :مگراین صدای الاغ تو نیست؟مرد درجواب گفت:عجب آدمی هست حرف من ریش سفید را باور نمی کنی آن وقت حرف این الاغ نادان را باور می کنی؟

حاکم قلدری مریض شد طبیب به بالینش آمد و واکسنی تجویز کرد حاکم گفت:به که واکسن بزنند؟ طبیب از ترس گفت طبیب را .پس طبیب را واکسن زدند و حاکم خوب شد.از آن پس هرحاکمی که مریض می شد طبیب را معالجه می کردند.

روزی یک روسی و یک آمریکایی و یک انگلیسی در رستورانی نشستند انگلیسی یک زهر از گارسن خواست گارسن نیز یک نوع زهربه مرد انگلیسی داد.مرد گفت هرکه بتواند زهررا به این سگ بخوراند دیگران بایدپولش رابدهند.همه قبول کردند. ابتدا روسی دست را درون زهرکرد وبه زور درون دهان سگ کرد انگلیسی گفت:گفتم به راحتی نه به زور ،آمریکایی دهان سگ را گرفت و زهر را خالی کرد.سگ بیچار از ترس همه را خورد اما تا ساعتی زبانش را به زمین می مالید بعد نوبت انگلیسی رسید .او هرچه زهربودرابه بدن سگ مالید . چند لحظه بعد که سگ از سوزش داشت می مرد ناگهان همه دیدند که سگ دارد زهر را باناراحتی می خوردوصدایش هم در نمی آید.بعدانگلیسی شروع کرد به صحبت که:ما هیچ وقت وسایلمان را به زور به کسی نمی دهیم بلکه کاری می کنیم که خودشان حاضر شوندوسایل ماراقبول کنند.



۰ نظر ۰۷ تیر ۸۲ ، ۱۱:۰۷