شخصی به خانه دوستش رفت تا خر اورا به عاریت بگیرد.مردچون نمی خواست الاغش را به کسی بدهد گفت الاغش را به دیگری قرض داده است .دراین هنگام ناگهان صدای الاغ که در طویله بود بلندشد.آن شخص گفت :مگراین صدای الاغ تو نیست؟مرد درجواب گفت:عجب آدمی هست حرف من ریش سفید را باور نمی کنی آن وقت حرف این الاغ نادان را باور می کنی؟
حاکم قلدری مریض شد طبیب به بالینش آمد و واکسنی تجویز کرد حاکم گفت:به که واکسن بزنند؟ طبیب از ترس گفت طبیب را .پس طبیب را واکسن زدند و حاکم خوب شد.از آن پس هرحاکمی که مریض می شد طبیب را معالجه می کردند.
روزی یک روسی و یک آمریکایی و یک انگلیسی در رستورانی نشستند انگلیسی یک زهر از گارسن خواست گارسن نیز یک نوع زهربه مرد انگلیسی داد.مرد گفت هرکه بتواند زهررا به این سگ بخوراند دیگران بایدپولش رابدهند.همه قبول کردند. ابتدا روسی دست را درون زهرکرد وبه زور درون دهان سگ کرد انگلیسی گفت:گفتم به راحتی نه به زور ،آمریکایی دهان سگ را گرفت و زهر را خالی کرد.سگ بیچار از ترس همه را خورد اما تا ساعتی زبانش را به زمین می مالید بعد نوبت انگلیسی رسید .او هرچه زهربودرابه بدن سگ مالید . چند لحظه بعد که سگ از سوزش داشت می مرد ناگهان همه دیدند که سگ دارد زهر را باناراحتی می خوردوصدایش هم در نمی آید.بعدانگلیسی شروع کرد به صحبت که:ما هیچ وقت وسایلمان را به زور به کسی نمی دهیم بلکه کاری می کنیم که خودشان حاضر شوندوسایل ماراقبول کنند.